دیده مکر آدمی را تا عدم شیطان گریخت،

در نبرد خودستایی ننگ از میدان گریخت.

تاب و تب از من برفت و هم طبیب از من گریخت،

درد آمد یک زمان و از تنم درمان گریخت.

کم شود روزی ز عمرم، کم نگردد غصه ام،

سنٌ من بالا برفت و عمر من پایان گریخت.

بخت بگریزد ز ما و صبر بگریزد ز دل،

اشک حسرت با الم از دیده گریان گریخت.

گر شود عریان درختی، سایه بگریزد ز او،

گه حیا هم از خجالت از تن عریان گریخت.

تا به کی جان را نگه داریم در زندان تن،

جان که یک آزاده بود، آخر از این زندان گریخت.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها