همچو شب باده تو از باده شب آمد ه ای،

ساغر لاله به کف بزم طرب آمده ای.

از کویری، که همه تشنه دیدار تو بود، 

ز سراب نظری دشت عرب آمدی،

 خنده شید شده دشمن هر شبنم گل،

جان به لب آمد و تو خنده به لب آمده ای.

کُشته ای غمزدگان را همه با غمزه و ناز،

از غزای غرض خود به غضب آمده ای.

روی خود تابی ز من، این دل من تاب نداشت،

تب طبخاله به لب حال عجب آمده ای.

همچو شب باده تو از بادیه شب آمده ای،

که برون از حد معیار ادب آمده ای.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها