از آب چشمم تازه شد با خون دل بنوشته ها،

با مکر و بهتان بافتند از تار ریشم رشته ها.

پنهان ز ما در غیب ما، هرجا بگویند عیب ما،

با آب روها شسته عیب بالا ز ما بنشسته ها.

در کوه و دشت و پشته ها؛ ناحقحق را کُشته ها،

سازد درو از کشته اش با داس حق در کشته ها.

 هرچند کوشد ترسویی در خویش بکشد ترس دل،

از غصه میرد با هوس، از شادی غمکُشته ها.

خوبان کنند ار کار زشت، باشد خطا یا سرنوشت،

فخری نماند، فرقی نماند از گفته و بنوشته ها.

سوزی بماند از ساز دل، رازی بماند امراض دل

ناز هم آغوشی نماند از خون دل آغشته ها.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها