جوانی رفت از من همره من

به دوریهای دور از دیهه خود.

جوانی با همه عصیان و شورش

چو دریا با ره قسمت روان بود.

جوانی مانده اندر دیهه تنها،

به عشق پزمان.

چو بگذشت عاشقی کودکانه،

جوانی ام بسوخت از عشق سوزان.

جوانی با همه بازیچه هایش

میان خاک راه افتان و خیزان.

رمیده اسپ چوبینش چو وحشی،

گهی از وقت و گه از من گریزان.

سوار اسپ چوبین زور و مغرور،

ز راه عمر ما بگذشت با شست.

بماند از اسپ چوبینش نشانه

عصا چوبی، که امروز است در دست.

از این بازی، از این بازی تقدیر

جوانی عاقبت دلگیر گشته.

جوانی رفت مانند هوسها،

هوسها در دل من پیر گشته.

جوانی رفت با من سیر گلها،

به پشت پشته و کهسار و بیشه.

چو بینم خندة طفلان دیهه،

جوانی را جوان بینم همیشه.

جوانی مانده اندر دیهه تنها،

سبق آموز جاوید دبستان.

سبق گیرد ز استادان قسمت،

بهای عمر خود از وقت جویان.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها