من شهروند عشقم در کشور دل تو،

خوانده مرا مهاجر از ملک دل براندی.

از شهر عشق بی شرح اخراج کرده من را،

دلنامه مرا تو بی اعتبار خواندی.

دستم بگیر یارا هنگام تنگدستی،

مأمور قهر و خشمت دلگیر کرده من را.

بر دست و پای قلبم زنجیر مهر بسته،

با صد گمان و شبهه تحقیر کرده من را.

مگذار، چون قلندر از یک دری به یک در

در کوچه های عشقت من خوار و زار باشم.

چون شهروند فخری با ارج و سربلندی

در سبزشهر قلبت تا شهریار باشم. ا

ز کشور دل خویش دیگر مرا مکن پیش،

چون شهروند فخری گر امتیاز دارم.

در خانة دل تو عمری اجاره شینم،

بر صاحب دل تو عمری نیاز دارم.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها