آیینه چو من عاشق زاری بودست،

حیرت زده روی نگاری بودست.

هر شام سیه به یاد خورشیدوشی

تا صبح سفید انتظاری بودست.

شادی به دلم، کرته چکن، آوردی،

در کرتة خود حسن چمن آوردی.

با خنده و با نغمه و با غمزه خود

نوروز شکوفان وطن آوردی.

غم می گذرد، غمگساری ماند،

مستی گذرد، ولی خماری ماند.

آیین دلم اگرچه باشد پاکی،

آیینة قلب من غباری ماند.

از چشم سرم فقط گنه خواهد ماند،

ما م یگذریم لیک ره خواهد ماند.

در خطّ سیه کسی نویسد نامم،

در روی جهان روی سیه خواهد ماند

 لعل لب تو یاد گل لاله کند،

سرخوش چو می و باده صدساله کند.

من بی لب تو چو نی کنم ناله زار،

نی بر لب تو رسد، چرا ناله کند؟

سوز دل من دیده ز من دیده مپوش،

خوبست، مرا بوسه دهی از لب نوش!

داری هوس کُشتن من در دل خویش،

عشق تو مرا بکُشت، بیهوده مکوش!

یاد غم آن عشق، که غم برد ز یاد،

داد از غم آن عشق که داد عمر به باد.

ما داده به باد هرچی بود و نابود،

ده باده، که هرچی بودنی بادا، باد.

حق جانب آن کسی که دائم زور است،

هم عاشق آن کسی که از او دور است.

آیینه که او به چشم حق می نگرد،

چون شب که رسید چشم او هم کور است.

 نوروز رسید و دی فراموش شدست،

صحرا و چمن همه چکنپوش شدست.

ای تشنه لب تشنة آغوش، بیا،

باران و صبا به هم هم آغوش شدست.

آفت به لبان خنده زیبت نرسد،

هم چشم به چشمان بزیبت نرسد.

نادیده به جز فریب عمری دلی من،

بر قدر نگاه دلفریبت نرسد.

از بادة غم خمار می گیرم من،

از غصه و غم کنار می گیرم من.

از سینه اگر گم بشود صبر و قرار،

در سینه تو قرار می گیرم من.

شو شاد دلا ز پیک فیروزی من،

یک حرف بگو برای دلسوزی من.

نوروز رسد، شادی نوروز رسد،

شاید، که شود شادی نو روزی من


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها