کاش باشم ناله ای، تا گل بدن گوشم کند.

کاش باشم پیرهن، از شوق آغوشم کند.

کاش گردم شمع و سوزم در سر بالین او،

بهر خواب ناز خود ناچار خاموشم کند.

کاش باشم حلق های در بند زلفان نگار،

هر زمان از زدف مشکینی سیه پوشم کند.

کاش باشم جوی آبی در زمین خاطرش،

بهر رفع تشنگی شادم، اگر نوشم کند.

کاش باشم ساقی بزم وصال آن نگار،

تا ز جام وصل خود یک عمر مدهوشم کند.

کاش باشم شعر تر، جوید مرا از دفتری

، هر گه از یاد و هشش یک دم فراموشم کند.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها