اگر بدخواه، اگر بدگو نباشیم،

چرا حق بین، چرا حقگو نباشیم؟

زبان یک می کند روزی غم و درد،

اگر یکدل، اگر یکرو نباشیم.

 

شبی ترکت کنم، روزم سیاه است

، نپرسم حال تو، حالم تباه است.

گنه پوشی گناه است و ولیکن،

گنه های ترا گفتن گناه است.

 

گشادم بر تو دل را بی تقاضا،

اگر جرمی تو بینی، عیب منما.

دلم دریاست، از صافی آبش

بتابد سنگها در قعر دریا.

 

سبوی صبح دارد بوی نوروز،

چو هدیه آورد از کوی نوروز.

چو تندر نالة نی آورد باد،

برقصد لاله اندر طوی نوروز.

 

 بهار آمد، مبارک، ای نگارم،

ترا خواهم، نگار غم برآرم.

زمین للم قلبت کشت کرده،

در آن تخم وفا و مهر کارم.

 

دل من، ای دل من، ای دل من،

دل حسرتکش من، بسمل من.

هوسهایت به آخر می کُشندم،

تو باشی دشمن و هم قاتل من.

 

هزاران قصر گر برپا بسازی،

که تا یک همدلی پیدا بسازی،

نگردد همدل و همبستر تو،

ز طلا دلبر زیبا بسازی.

 

مده ترسی مرا از این و از آن،

مده ترسی مرا ازکندن جان.

نمردم من اگر از تیر مژگان،

نمی میرم دگر از تیرباران.

 

 ز یار خود گریزانی مگر تو،

شبیه باد و بارانی مگر تو؟

گل افشان کرده و ترکم نمایی

، بهار تاجکستانی مگر تو؟

 

زمان گل فشان من کجا شد؟

همه زور و توان من کجا شد؟

بهار آمد، جهان از نو جوان شد،

جوانی جهان من کجا شد؟

 

زبون بینم زبان مادری را،

برم از دل رسوم دلبری را.

به عالم در به در باشم،

ولی من برم از در به در لفظ دری را.

 

صفای قلب ما شعر تری است،

مقدس چون زبان مادری است.

در دل چون در دنیا کُشایید،

زبان مادری ما دری است.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها