می رود از شرق بر سوی جنوب

آفتاب عشق ما اندر غروب.

چون شهید بی گنه قربانشده،

عشق را در سینه کردم گور و چوب.

 

از الف تا حرف یا آموختم،

یا الفبا را خطا آموختم.

خسته گشتم از فریب آدمی،

از سگان رسم وفا آموختم.

 

رنگین کمان زیبا دیبای اطلس تو،

از من روی، رود دل یک عمر از پس تو.

رنگین شود جهانت چون رنگ اطلس تو،

قلب مرا رباید رنگ بنارس* تو.

 

تو که می دانی مرام و مقصدم،

در سر هر یک قدم گردی سدم.

تو که بد کردی، نمی گویم بدت،

تا خدای من نپندارد، بدم.

 

تمام عمر می سوزم، نسوزم گر برای تو،

خطای من همین باشد، نمی بینم خطای تو.

 

  خندم از غم، روز غم گردم شریک شادیت،

من غم دنیا خورم تا کم شود غمهای تو

 

 هر نفس درد و غمت با دل من همنفس است،

بی تو گلهای جهان در نظرم خار و خس است.

 

در بهاران گر نروید روی گورم لاله ای،

لاله رویی از سر گورم گذر سازد، بس است.

 

گهی از نوش بگریزم،

گهی از نیش بگریزم.

از این چون و چرا آخر،

کجا از خویش بگریزم؟

 

*یک نوع متاع شاهی جامه واری میده نقش دورنگه


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها