سرم خاک رهت بادا، مرا در نیمه ره ماندی،

خدا پشت و پناهت گر مرا تو بی پنه ماندی.

نگشتم سیر از رویت، ولی گشتم ز جانم سیر،

ترا من تاج سر کردم، مرا بر سر کله ماندی.

 

این جهان زیبا نباشد بی رخ زیبای تو،

زندگی شیرین نبد بی عشق جانبخشای تو.

با دل و جان جان و دل سازم فدای عشق تو،

جان ز تن گیرند و اندر دل نگیرند جای تو.

 

هر که از روی ریا گاهی قسمها می خورد،

قند می جوید، ولی او فند دنیا می خورد.

گه حسد خوردیم و گه افسوس و غمهای جهان،

ما که غم خوردیم، غم آخر سر ما می خورد.

 

عکس مه در آب افتد، شام مهتابی شود،

عکس ما آیینه را آیین خودخواهی شود.

در لباس کبر خود تا کی بنازی، نازنین؟

مرده شه هم بپوسد، گر کفن شاهی شود.

 

از جفای ناسزا و ناروا رنجیده ام،

از زیان داده اهل ضیا رنجیده ام.

من به خود نایم دگر، سنگم زند هر بی خدا،

دشمنان شوم من، من از شما رنجیده ام!

 

یاد شیرین تو بس باشد مرا،

لطف و تسکین تو بس باشد مرا.

نیستم من طالب نیم جهان،

نیم بالین تو بس باشد مرا.

 

عشق تو در قلب من مسکن شود،

من که من گویم، همه دشمن شود.

یاد رویت سوزدم در زیر خاک،

روی قبرم لاله ای گلخن شود.

 

عشق از افسون تو افسانه شد،

خانه آباد دل ویرانه شد.

هر کسی شد عاشق رخسار تو،

همچو من از عقل خود بیگانه شد.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها