تا ز دردم غافلی، از درد و غم مردم،

دریغ، یک قدم رفتی ز من در هر قدم مردم، دریغ.

غم نباشد، گر بمیرم از غم و سودای تو،

چون نمردم از غم تو، از الم مردم، دریغ.

 

باده را گویی حرام و با هوس نوشش کنی،

هرزه را خوانی دروغ و هر زمان گوشش کنی.

زنده های نیم عریان بی حیا در پیش چشم،

مرده را از شرم که آخر کفن پوشش کنی؟

 

زندگی پروا ندارد از بد و نابود ما،

می کفد از غم دل و ناید به کف مقصود ما.

سبزه سان از سبزجانی زیر پا افتاده ایم،

کی توانی زیر پا دید این دل خشنود ما؟

 

از سوز عشق یاری شد جان و دل فگاری،

سوزم من از غم او ماننده سگاری.

این شهد زندگانی اندر لبان قند است،

دارم هوس، که نوشم از ساغر نگاری.

 

ای قضا، لطفی نما حق را دگر باطل مکن،

جاهلی عاقل نشد، تو عاقلی جاهل مکن.

طفل رحمش را بسی رحمی نکرد از غافلی،

عمر سنگین گشت، ما را باز سنگین دل مکن.

 

عالم ما یک دمی از شور و بلوا کم نشد،

جان آدم هم رها از زیر بار غم نشد.

گردش چرخ فلک گرچه نمی گردد قفا،

آدمی بوزینه شد، بوزینه ای آدم نشد.

 

می خورم غمها فزون، غمهای عالم کم نشد،

جان آدم هم رها از زیر بار غم نشد.

می شود روزی حقیقت این همه افسانه ها،

آدمی بوزینه شد، بوزین های آدم نشد.

 

کورموش از لانه می بیند جهان را زیر و رو،

تنگ بیند این جهان را تنگتر از چشم تو.

پشت کج را می کند اصلاح تنها گور و بس،

بسکه خواهد آدمی باشد همه مانند او.

 

چرخ گردون هم گهی گردن درازی میکند،

هر که نازی می کند، از بی نیازی می کند.

گه چو طفل سرکشی شرمی ندارد دهر پیر،

خاک ره کرده مرا، با خاک بازی می کند


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها